کوچه پس کوچه های شهر را تاریکی گرفته،پای گل زنجیر کرده اند.
کجایند کودکان بازیگوش ،کارگران روزی به سر، پیرمردانی نشسته ثمره شان را بنگرند.
صدای ناله کودکی گرسنه،پیرمردی آزرده از دست زمانه،جوانی بی هدف،انسانی ایستاده مرده،آری مرده.
مرده کیست؟مرده نه آن جسم بی جانی است که تنفس ندارد،مرده آنست که عشق ندارد،مرده آنست که روی ندارد،مرده آنست که شباهنگام اشک کودک گرسنه اش، مادر غمخوارش را به سکوت فرا میخواند.مرده آنست که ظلمش کنند و نتواند دم بر آورد.
تاریکی،ظلمت،سیاهی،فقر،نفرت و کینه
مرگ را فریاد کن،اجل را التماس کن.که شاید نوبت دیگری را به تو دهد و تو برای یکبار در زندگیت سیاهی مورد محبت قرار بگیری،که محبت اجل آرزوی هر پا برهنه ای است.آه درختم،
درخت عمرم برگ برگ شد
دوباره فصل خزان،فصل مرگ شد
اما ، یگانه برگی مانده
برگ عشق است، که بر پا مانده
این درخت عاری از شاخ و برگ
پله پله می رفت به ملا قات مرگ
لشکر عشق آمد و مرگ پر گرفت
آن درخت عاری از برگ ،زندگی سر گرفت
درخت مرده زنده شد،باز شکفت
برای جدالی دوباره با مرگ شکفت.
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
******
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
******
نه به حرفی دلی را آزرده
******
تنها به شمعی قانعند
******
و اندکی سکوت
ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تیرماه سال ????. ساعت سر در کلیسا سال ها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می گردد و ویرانی به بار می آورد.
انسان زنده،انسان مرده تفاوت چیست؟ تفاوتی نیست. آموزگار سکوت تدریس میکند.پدر از تو سکوت میخواهد.مادر به سکوت دعوتت میکند.دوست سکوت را فریاد میزند.شادی ما سکوت ماست،آرامش ما سکوت ماست،غم با سکوت است،جامعه غرق سکوت است. اعتراضمان سکوت است.آموزه مان روزه سکوت است.مردهمان سکوت را فریاد میکند و ما را به سوی خود میخواند،مردنم را سکوت است و دیگر هیچ.آری سکوت سکوت سکوت سکوت .................... و دیگر هیچ.
خوشا آنان که مردهشان فریاد میزند و با فریادشان مردمان تاریکی و سکوت را به فریاد وا میدارد.به ما روزگار بدون سکوت را یاد آوری میکنند. چرا سکوت؟ صدا هایمان چه شد کجا سکوت فریادمان را کشت.آری کجا..............................
